طاهاطاها، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

گلهای زندگیمون... طاها و طنین

سفر ب مشهد و شمال... جای شما خالی!

سلام رفتیم ی سفر خوب... دلمون واشد بخدا! تنها بدیش این بود ک حافظه دوربین کم بود و جایی برای خالی کردنش نبود، برای همین رژیمی عکس گرفتیم ک به ته سفرمون هم برسه! اول سفر... عروسی قاسم بود تو بیرجند 20مهرماه.... طاها سلمونی رفت و پیتاژ و  ژل و برو بقیه رو.... بعدش رفتیم مشهد و حرم امام رضا... اینجا هم ک طاها گلم نشسته، باغچه ی روبروی باغ تو حرم هست ک فکر کنم اسمش باغ جنت بود و کبوترا رو اونجا نگهداری میکردن اینجام کوسنگی هست... سر ظهر رفتیم و ناهار اونجا بودیم. برای طاها مرغ گرفتیم و خدایی خوشش اومده بود و خوب خورد. حسابی هم آببازی کرد. مرتب بابایی براش قایق درست میکرد و طاها قایق رو میبرد سر جویی ک توش آببازی میکرد میذا...
18 آبان 1391

برگزیده ها...

تولد خاله سارا... لی لی لی... تولدن مبارک طنین در بدو ورود ب 5ماهگی و طنین در چاه نیمه... دایی و زندایی هم بودن... اینم طاها در چاه نیمه... پسر من کلا اهل کشف کردن آب هست...شعارش اینه، مایه حیات، آب   و بدون شرح!!!!   هواپیما رو به تو نِنیـــــــــــــــــــــــدم!! ...
5 مهر 1391

سفر به بیرجند- شهریور 91

بعد حدود دوماه به دیار جد و آباد بچه ها رفتیم هوا خوب... زمین خوب... خانواده خوب... چی میخوایم دیگه از خدا؟   این از طاها جونم... ک میخواد رانندگی کنه و ما رو ببره پارک!   اینم 2تا عکس از سه نسل... جده و نتیجه!   دوتا نوه های بابابزرگ... نوه های سوم و چهارم،  طنین و امیرحسین...   و نوه های اول و دوم... طاها و یاسمن... درحال آب بازی و خرابکاری تو حیاط   خلاصه... خیلی خوش گذشت جاتون خالی ...
4 مهر 1391

... روزها بعد ...

سلام سلام وای ای وای... چقدر زنگ و sms و نامه... بزارین دخملم بزرگتر بشه... براتون عکس میزارم دیگه!     ...
12 شهريور 1391

دختر مامان میشینه...

و نشاندهنده چی هستن؟ نشون میدن ک ی دختر ناز و مامانی، برای اولین بار تمایل ب نشستن داشته و توی سن 2ماه و 6روزگی نشسته   حالا هم بچه های دوربینی من...   ...
6 تير 1391

طنین 2ماهه میشود و واکسن میزند...

سلام امروز طنین ما واکسن زد، اونم واکسن دوماهگی... امروز 5شنبه هست و طنین 2روز هست ک دوماهه شده. فداش بشم من... رفتیم مرکز بهداشت و واکسنش رو زدن. قبل واکسن زدن، نیم ساعت قبلش، 10قطره استامینوفن بهش دادم، دوبرار وزنش میشد، و تا آوردیمش خونه روی محل واکسن وریدیش رو با حوله گرم کمپرس کردم و خوب ماساژ دادم تا واکسن پخش بشه و خداروشکر دقیقا مثل طاها جونم اصلا نه تبش ازیت کرد و نه درد پا! البته هر 6ساعت هم قطذه استامینوفن رو دادم. خدا روشکر اینم بخیر گذشت عکس طاها جون خونه خاله سارا... در حال خوردم انگور و موز 2عکس از طنین جون ک تازه 2ماهه شده طاها و طنین عصر روز واکسن... پنجشنبه 2تیر91   ...
2 تير 1391

ای جانم... چ زود 50 روزه شد طنین ما!

اینم از گذر ایام مثل باد میاد و میره...   طاها لختش قشنگه.. .... این شعریه ک تا لباست از تنت درمیامد میخوندی!    اینم از خوهر 45روزه  ...  ....   ....  بعدها اگر شیربها خواستم...ببینین برای چی بوده ، وگرنه شیره جونم ک قیمتی نداشته و نداره...   خوشبحال طاها     مامان بزرگش چ صندلی خوشگی آورده براش             دخمل ما 47روزه میشود...   و حالا 50 روزگیش...   روزهای بدون هیچ گونه درکیری و با کمال علاقه.... خدا ب چندثانیه بعدش رحم کنه...   اینم 55روزگی خانم خانما... ...
25 خرداد 1391