13بدر سال 92
به به به...
امسال ١٣بدر زاهدان بودیم...
بعد مشورتهای خانوادگی تصمیم بر این شد ک خاله شیرین ک همیشه از همه زودتر امده و اعزام میشه، برای اینکه هم منتظر بقیه نمونه و کلافه نشه و هم جایی رو راحت پیدا کنیم، زودتر از بقیه بره و جا پیداکنه
ساعت ٨ونیم دیگه جا گرفته بودن... چانعلی
خیلی جای خوبی بود... هم سبز بود و هم جوی آب داشت و هم تپه
اینجور جاها دیگه خوراک طاها هست...
دوتا عکس از طاها درحال بازی با برگ و آب و خاک و تپه نوردی
دوتا عکس ١٣ بدری از بابابزرگ و طنین جون
طنین خوشگل مامانی تو بغل خودم و درحال شادباش و نیناش ناش...
طاها و نفس درحال شروع ب آتش بازی....
اینم طنین جیگر مامانی... با کلای پلیسی داداشش...
طاها جون مامان... در حال سنگ پرانی تو آبهای جمع شده بین راهی!!! و انتظار برای باباش و عمو رضا
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اینم عاقبت هله هوله خوری طنین خانوم...
از ١٣بدر ک برگشتیم، خانم خانمها شیطنتی کرد و خوابید.
شب حدودای ساعت ١ونیم با تهوع زیاد بیدار شد و مامان رو تا صبح بیدار داشت و مرتب موها و صورتش رو میشستیم تا موادی ک برمیکردونه رو از دور و برش تمیز کنیم.
تا فردا عصر حالش خوب نشد و دکتر متخصص اطفال هم تعطیل بودن و اورژانس گفت به بدنش آبرسانی کن و اگر نشد بیار بستری
تن مامان از کلمه بستری لرزید
نیمه های شب بازهم ب تهوع زد و شدید تر شد...
دیگه بعد نماز صبح خانوم رو بردیم و بستری کردیم...
کوشولو رو آنژوکت ب مچ پاش زدن و حسابی بچه ام اذیت شد و گریه کرد
٧ ساعت زیر اون فشار و جیغ و گریه سر کردیم و بعد نوش جان کردن ٢تا سرم، مرخص شد
اینم عکس زمانی ک آنژوکت رو تازه زده بودن و هنوز سرم وصل نشده بود