خواهر کوچولوت مبارکه
سلام طاها جونم...
خوبی مامانی...
یادته همش باهم کل کل داشتیم؟
اسم نی نی چی باشه؟
طاها: آتنا
مامان: طنین
امروز طنین ما 5روزه شد
روز اول که دیدیش... بیمارستان بودیم.
اول که اومدی، اومدی کنار تخت نی نی و خیره خیره نگاش کردی... بعد دیگه شروع شد...از روی تخت بیمارستان بالا و پایین میپریدی و تا تونستی شیطنت کردی
روز دوم...
تازه اومدیم خونه مامان بزرگ و تو توی حیازی که داشت نم نم بارون میومد منتظر ما بودی.... با اون بلوز قرمز خوشگلت...
تو اتاق که رفتیم اومدی بغلم و فقط ی بوس دادی و بعدش با بچه ها رفتی جوجه بازی
روز سوم...
تا از خواب پا شدی، دیدی طنین بغل مامان تو هست و داره شیر میخوره، گریه کردی و گفتی داره نی نی مامان و میخوره... ببرش اونور و بابای بزور تونست آرومت کنه و بیرون ببرت.
نزدیکهای ظهر ک شد و اسباب بازیهات دور و برت بودن، با تفنگ رفتی بالای سر دختر من و گفتی... میخوام تیرش بزنم... چقدر خندیدیم بهت
و بابا رفت خونمون.
روز چهارم و امروز...
نی نی تا ازخواب بیدار میشه... اول میاد بغل داداشی... بوسش میکنه و دل داداشی رو حسابی میبره
امیدوارم روزهای خوشی و بازیتون زود زود برسه تا تو هم طعم همبازی داشتن و خواهر داشتن رو بچشی