طاهاطاها، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

گلهای زندگیمون... طاها و طنین

ای جانم... چ زود 50 روزه شد طنین ما!

اینم از گذر ایام مثل باد میاد و میره...   طاها لختش قشنگه.. .... این شعریه ک تا لباست از تنت درمیامد میخوندی!    اینم از خوهر 45روزه  ...  ....   ....  بعدها اگر شیربها خواستم...ببینین برای چی بوده ، وگرنه شیره جونم ک قیمتی نداشته و نداره...   خوشبحال طاها     مامان بزرگش چ صندلی خوشگی آورده براش             دخمل ما 47روزه میشود...   و حالا 50 روزگیش...   روزهای بدون هیچ گونه درکیری و با کمال علاقه.... خدا ب چندثانیه بعدش رحم کنه...   اینم 55روزگی خانم خانما... ...
25 خرداد 1391

طاها و طنین 40 روزه

نمیدونم چ حکمتی تو این عدد 40 هست!!! مثلا میگن: اگر میخوای شوهرت دوست داشته باشه و مریدت بمونه... 40 روز هرچی میگه بگو چشم و رو حرفش حرف نزن! اگر میخوای فلان نذرت قبول بشه... 40 روز سوره یس یا الرحمن یا .... بخون پیامبر تو 40 سالگی مبعوث شد و بچه ها تا 40 روز اول خوب مراقب باشین.... سرما و گرما و فلان چیز خوردن یا نخوردن. حالا طنین ما امروز 40 روزه شده و حالا طاها و طنین ...
8 خرداد 1391

خواهر کوچولوت مبارکه

سلام طاها جونم... خوبی مامانی... یادته همش باهم کل کل داشتیم؟ اسم نی نی چی باشه؟ طاها: آتنا مامان: طنین   امروز طنین ما 5روزه شد     روز اول که دیدیش... بیمارستان بودیم. اول که اومدی، اومدی کنار تخت نی نی و خیره خیره نگاش کردی... بعد دیگه شروع شد...از روی تخت بیمارستان بالا و پایین میپریدی و تا تونستی شیطنت کردی   روز دوم... تازه اومدیم خونه مامان بزرگ و تو توی حیازی که داشت نم نم بارون میومد منتظر ما بودی.... با اون بلوز قرمز خوشگلت... تو اتاق که رفتیم اومدی بغلم و فقط ی بوس دادی و بعدش با بچه ها رفتی جوجه بازی   روز سوم... تا از خواب پا شدی، دیدی طنین بغل مامان تو هست و داره شیر میخوره، گریه کردی و گف...
8 خرداد 1391

طاهای ورزشکار

گل پسر گلم... طاها جونم... چقدر منتظر این روزا بودیم برات هروقت پارک میرفتیم و تو دورانی که تو نبودی.... با دیدن هر بچه شیطون و بلا  آرزوی داشتنش رو داشتیم و اوون زمانی ک کوچولو بودی مرتب با بابایی میپفتیم، کی میشه طاهای گل ما هم ازین پله ها بره بالا... ازین باغچه بپره اونور ... و هزارتا آرزوی دیگه که توی بقیه بچه ها میدیدیم و تو کوچولو بودی برای انجامش. و حالا تو بزرگ شدی تو آقا شدی دیگه دیوار راست هم از دستت امون نداره   اینم از چرخ مامان بزرگ با پا میرم بالا و با کله میرم پایین   اتاق دایی احمد جونمه... پشت صندلی نماز نشستم و دارم هی شیطنت میکنم و هی شیطنت میکنم ...
3 فروردين 1391

عید نوروز مبارک

پسر گلم طاها جونم.... عیدت مبارک مامانی! چقدر امروز خوشگل شدی... ماشالله دیگه کم کم داری از تنها بودن درمیای... دکتر گفته یه خواهر خوشگل و جیگر تو راه داری که کم کم داره سفرش تموم میشه از امروز حدود 28-29 روز دیگه میشه داداشی... داداش طاها   ...
1 فروردين 1391

تولد 2سالگی طاها جونم... با تاخیر

چه روز خوبی بود تو زابل تنها بودیم... اما خیلی خوش گذشت. روز 4شنبه رفتم برات یه کیک تولد که روش دوتا هاپو باشه، برای مهدت سفارش دادم و یک کیک دیگه برای خونه و عصرونه که با دوستامون تیکه کنیم و شکل هندونه بود برای خونه. فکرش رو هم نمیکردم که تو مهدت اینقدر خوش بگذره صبح 5شنبه که میشد 11/12/90، ساعت 9 بردمت مهد، ساعت 10 هم رفتم و کیک رو با فشفشه و کلاه و شمع و آبمیوه گرفتم و آوردم مهد. مثل این شاه دومادا نشسته بودی پشت میزی ک عمع افسانه برات درست کرده بود. برات آهنگهای تولد مبارک گذاشتن و کلی برات زدن و کوبیدن. خاله ها برات دایره زدن و بقیه چاپ زابلی رفتن برات... شمع رو با هم فوت کردین و کلی حال کردی... دیدم که چقدر بهت خ...
11 اسفند 1390

ناراحتی مامان

امروزها دلم خیلی گرفته! پسر گلم، پسر خوشگلم ک هر روز از دیدنش لذت میبردم و میبرم دوتا دندون خرگوشی جلوش رو از دست داده. اصلا هم معلوم نیست ک چرا دندوناش خراب شدن فقط هم همون 4تا دندون بالاش... ی روز عصر توی خونه بودم و تنها... دیدم گریه کنون اومد پیشم و دیدم، ای وای... دندونش شکسته ب زمین و زمان گیه کردم و خدا رو شاهد گرفتم ک خیلی مراقبش بودم و تا میتونسم گریه کردم و دعا کردم ک خواب بوده باشه، اما نبود و دندونش شکسته بود. هفته پیش هم مثل همیشه داشت شیطنت و بپر بپر میکرد ک افتاد و دهنش پر از خون.... و بله... دندون دومش هم ک سست بود شکست خدایا... چرا این بلاها سر گل من میاد!   خداحافظ دندونای خوشگل.... ...
8 آذر 1390

بدون عنوان

نمک آبرود و تلکابین و شورتمه سواری بابا و میرزاقاسمی خوردنای مامان و بوی بد توی تلکابین وقت برگشتن.... عجب حالی به حولی...   ی وقتایی هم مامانی برای من لباس کم میاورد، آخه تا لباس میپوشیدم دوباره میدویدم لب آب و لباسام خیس میشد، این بود ک این شکلی شدم.... و چ میچسبه بازی با شن داغ بعد شنا ...
14 مهر 1390